بحث سریالسازی وودی آلن از چند سال پیش، از همان زمانی که موج مهاجرت فیلمسازان سینمایی به تلویزیون جدی شد، مطرح بود. فکر کنم حدود سه سال پیش بود که قرارداد ساخت یک سریال را با کمپانی آمازون بست و از آن به بعد، در همهی مصاحبههایش شوخیجدی به این اشاره کرد که اشتباه کرده اين قرارداد را بسته، هیچ تصوری از سریالسازی ندارد، نمیتواند داستاناش را در زمانهای ازپیش تعیینشده تعریف کند و ساخت سریال از هر کار دیگری سختتر است. راستش استاد آنقدر از سختیهای کار گفت و آیندهای فضاحتبار برای آن پیشبینی کرد که بعد از چند ماه، وقتی دیگر کسی دربارهی «سریال وودی آلن» حرفی نزد و خبری هم منتشر نشد، بنا را بر این گذاشتم که قراردادش را فسخ کرده و بهکلی بیخیال تلویزیون شده است. تا اینکه چند ماه پیش، بهطور کاملا اتفاقی، در یکی از منابع اشارهی کوتاهی شده بود به مینیسریال وودی آلن، بحران در شش صحنه.
اینکه چطور چنین اتفاقی افتاده، چطور شده که پاییز دو سال پیش سریالی از وودی آلن پخش شده و رسانهها خبرش را در بوقوکرنا نکردند، موضوع عجيبي است. نمیدانم بهخاطر حواشی ماجرای هاروی واینستاین بود که دامنگیر آلن هم شد، یا بهخاطر این بود که سریال بهشکل ناجوانمردانهای مورد بیمهری منتقدها قرار گرفت. فقط این را میدانم که آنها که وودی آلن دوست دارند، جنس طنز او را میپسندند، توانایی دنبال کردن صحنههای مملو از دیالوگهای بهظاهر احمقانه اما درواقع بهشدت دقیق و کنایی را دارند، در یک سریال لزوما دنبال یک داستان شگفتانگیز، یک قصهی پرافتوخیز، یا کشفوشهود در عوالم ناشناخته نمیگردند، از تماشای بحران در شش صحنه کیف خواهند کرد.
بحران در شش صحنه (Crisis in Six Scenes) یک اثر وودی آلنی بهتمام معنا است. بههیچ عنوان شکل سریالهای متداول نیست، معلوم است کسی آن را ساخته که ساختار تلویزیونی راهدستاش نیست. حاصل کار بیشتر شبیه به یک فیلم سینمایی سهساعته است که در شش بخش نمایش داده میشود، نه یک سریال شش اپیزودی. هیچکدام از اپیزودها برای خودش شروع و پایان مستقل یا هویت جداگانهای از کل اثر ندارد، و کل سریال هم بهشدت وابسته است به نه فقط وودی آلن نویسنده و کارگردان، بلکه آلنی که نقش اصلی را بازی میکند. کاراکتری که ذهنیت کسی را که بهوجودش آورده، درک میکند. میداند در یک قصهی دیوانهوار بیچفتوبست چطور باید نقش یک ابله را بازی کند که بامزه و تماشایی از کار درآید، نه بلاهتبار.
قصهی بحران در شش صحنه بیشتر شبیه به بهانهای داستانی است تا آلن بتواند بهخاطرش چند کاراکتر را دور هم جمع کند و متلک پشت متلک بار جریانات سیاسی دههی شصت و هفتاد کند؛ از یک طرف چپها و آرمانهاشان را مضحکه کند و از طرف دیگر روانشناسي و پیروان پرتعدادش را به سخره بگیرد (توصیههای روانشناسانهی مشاور ازدواج در این سریال از بامزهترین شوخیهای فیلمها و سریالهای طنز این سالهاست). در مرکز داستان هم، جایی میان این دو نگاه افراطی، نویسندهای شکستخورده را قرار دهد که نامش مونسینجر است و در تمام طول سریال با سالینجر اشتباه گرفته میشود! و بازیگر این نویسندهی پیر لاغر، با عادتها و وسواسهای غریباش، خود وودی آلن است. کسی که میشود حدس زد الگوی واقعی این شخصیت بوده است.
سینمادوستها و بهخصوص علاقهمندان آلن میدانند که پلات این سریال شباهتهایی به برخی آثار سینمایی قدیمی او دارد؛ آنها خیلی سریع میفهمند که آلن بدون درنظر گرفتن وضعیت امروزی مدیومی که دارد در آن کار میکند، سریال را ساخته است؛ حس میکنند که تا چه حد شخصیت واقعی خود آلن در کار ظهور کرده است. اما چرا باید همهی اینها بد باشد؟ یعنی اگر بدون موضعگیری در برابر این وضعیت به تماشای بحران در شش صحنه بنشینیم، لذت نمیبریم؟ نمیخندیم؟ از شنیدن لحن شاکی آلن موقع غرغر کردن دربارهی مشکلات زندگیاش کیف نمیکنیم؟ خب مگر یک سریال تلویزیونی قرار است چه کارکردی جز همینها داشته باشد؟ البته اعتراف میکنم که نمیدانم یک مخاطب از همهجا بیخبر، یک سریالبین حرفهای جوان که چندان سینمایی نیست و آثار فيلمسازان قديمي را دنبال نمیکند، چه نسبتی با این اثر برقرار خواهد کرد. اما میدانم که دوستداران دنیای ویژهی وودی آلن از تماشای این سریال عمیقا لذت خواهند برد.
بحران در شش صحنه در پاییز سال ۲۰۱۶ در شش قسمت در اختیار علاقهمندان قرار گرفت.