مارکل را ابتدا فقط بهعنوان ریچل، نام کاراکترش در سریال سوتز میشناختم. حتی یک بار برای خودشیرینی به دختر جوانی که در محل کارم حکم بالادستیام را داشت، گفتم که شبیه به «ریچل» است. البته که او سوتز را ندیده بود و اگر همکار سوممان وارد بحث نشده و اسم بازیگر این کاراکتر را به آن دختر نگفته بود، خودشیرینیام به باد فنا میرفت. آن زمان نمیدانستم که طرف دوست پرینس هری است؛ همان همکار سوممان بود (پسری بیست و خردهای ساله) که درمقام خوانندهی حرفهای صفحههای زرد مجلات، از سیر تا پیاز حواشی روابط اینها را تعریف کرد و من تازه به اهمیت فرامتنی این بازیگر متوسط و نهچندان دلربا پی بردم. چند ماه بعد از این اتفاق بود که پرینس هری و مگان مارکل نامزد کردند و از همان روز تا یکی دو هفته بعد از ازدواجشان، مقام کنجکاویبرانگیزترین زوج سال را از آن خود کردند. دیگر امکان نداشت وارد صفحهی اینترنتیای شد بدون آنکه از یکگوشهای خبری دربارهی خودشان و ماجراهای ازدواجشان توی چشممان نرود. اینکه چطور قوانین سلطنتی دارد با ورود مگان مارکل (بازیگر مطلقه، آمریکایی چند رگه، چند سالی بزرگتر از هری) شکسته میشود؛ اینکه خبر نامزدی را کدام مقام مخابره کرد و این چه معنای پنهانی دارد؛ اینکه ملکه الیزابت دوم چه زمانی برای اولین بار با مگان ملاقات کرده و در کجا و چه ساعتی از روز و در حضور چه کسانی و اینکه همهی اینها چه ناگفتههایی در خودشان دارند. راستش را بخواهید، بعد از چند هفته کل این حواشی برایم به مضحکهای عجیب و کموبیش حوصلهسربر تبدیل شد. مخصوصا که آن زمان تصور میکردم ساکنین کاخ باکینگهام حقیقتا آدمهای مهمی نیستند. چرا؟ چون بعد از حدود هجده سال، بهشکل ابلهانهای هنوز این گفتهی یکی از معلم تاریخهای دوران دبیرستانم را بهیاد داشتم که در توضیح انواع کشورداری در دنیای مدرن، درمورد انگلستان گفته بود که خاندان سلطنتی و ملکه دیگر قدرتی در این کشور ندارند و حضورشان تنها جنبهای نمادین و سنتی دارد. و خب، میدانم که دلیل موجهی بهنظر نمیرسد اما هیاهوی ازدواج سلطنتی و شنیدن هرروزهی نام پرینس و پرینسس و ملکه، من را سر لج انداخت و نتیجهاش این شد که با یک سال تآخیر به تماشای سریال تاج نشستم.
اما عجب اشتباهی کردم! نه فقط بهخاطر اینکه تاج (The Crown) یکی از پنج سریال برتر دههی اخیر است، بلکه به این دلیل که تازه با دیدن این اثر بود که فهمیدم نظام سلطنتی انگلستان چیست و پادشاه یا ملکه نزد کلیسای انگلستان چه حکمی دارند و ملکه الیزابت، آن پیرزن کوچک موسفیدی که خیلی کم در انظار عمومی حاضر میشود، چه سابقه و زندگی حیرتانگیزی داشته و در پشتپردهی جنگ جهانی دوم چه نقشهای مهمی ایفا کرده است. اینکه آن زمان ازدواج دوبارهی فردی که همسر سابقش در قید حیات است از نظر کلیسای انگلستان نکوهیده بوده و جرج ششم، پدر الیزابت اصلا به این دلیل به مقام پادشاهی رسیده که برادر بزرگش، ادوارد هشتم، برای اینکه بتواند با زن مطلقهی آمریکایی ازدواج کند از پادشاهی کناره گرفت! بله، تاج نه فقط سریالی بسیار جذاب با کاراکترهایی درگیرکننده و اتفاقاتی هیجانانگیز است، بلکه حکم یک کلاس درس تاریخ بینقص جنگ جهانی اول و انگلستان معاصر را هم دارد.
تاج در مقام اثر تلویزیونی کموبیش وفادار به اتفاقات تاریخی، بسیار غافلگیرکننده است. فیلمنامهی عالینوشتهشدهای دارد که موفق شده از شخصیتهایی با اهمیت چرچیل و ملکه الیزابت و همسرش، کاراکترهای داستانی فوقالعادهای دربیاورد. اتفاقات زندگی اینها فارغ از جایگاه تاریخیشان، پرداخت نفسگیری دارند و مملو از جزئياتاند. پیتر مورگان نویسنده در شخصیتپردازی حیرتانگیز انبوه کاراکترهای سریال و درآوردن تعادل میان کاراکترها و اتفاقات مهم، در اینجا به اوجی رسیده است که حتی آثار قبلی خودش، فراست/ نیکسون و آخرین پادشاه اسکاتلند هم در برابرش کم میآورند. کارگردانی متناسب با فضای کموبیش سنگین و جدی شخصیتها و وقایع، بازی درجهیک گروه بازیگران در نقشهایی سخت، موسیقی متنی که هیچگاه جای سکوت را غصب نمیکند و هروقت بهگوش میرسد، حس جاری در صحنهها را به بهترین شکل به بیننده منتقل میکند، و از همه مهمتر، داستانی که در هیچ یک از این بیست اپیزود یک ساعته افت نمیکند و کمترین لحظهی مردهای ندارد، سریالسازی را به افق جدیدی میرساند.
و اما در مقام یک اثر تاریخنگارانه: چه چیزی، حقیقتا چه چیزی میتواند جذابتر از تماشای روایت دراماتیک بسیار خوب ساختهشدهای از پشتپردهی تعدادی از مشهورترین، مرموزترین، حیرتانگیزترین و گاهی هم بدنامترین شخصیتها و وقایع تاریخی قرن بیستم باشد؟ داستان زندگی دختری جوان که در یکی از طوفانیترین برهههای تاریخ معاصر به سلطنت میرسد و مسئولیتی بر دوش میگیرد که ابعادش حتی برای خودش هم ناشناخته است، آن هم در محاصرهی مشاوران و راهنمایانی متعلق به نسل قبل که ایستادگی در برابرشان حتی برای بالاترین مقام یک کشور هم جسارت میطلبد؛ ماجراهای رفتارهای ولنگارانهی خواهر کوچک ملکه (پرینسس مارگارت)، خیانتها و دسیسهچینیهای پادشاه سابق (ادوارد هشتم)، پنهانکاریهای همسر ملکه و مشکلاتی که در جلوهی اجتماعی خانوادهی سلطنتی ایجاد میکند، همهوهمه با صراحتی باورنکردنی در برابر چشمان متعجب تماشاگر زنده میشوند.
طی سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷، دو فصل ده قسمتی از سریال تاج از شبکهی نتفلیکس به نمایش گذاشته شده است. ماجراهای زندگی ملکه الیزابت در پایان فصل دوم، به سال ۱۹۶۳ میرسد. طبق خبرهای از پیش اعلامشده، تاج قرار است شامل شش فصل باشد و گروه بازیگران سریال هر دو فصل یک بار بهطور کامل تغییر کنند. تصمیمی ریسکآمیز که اگر جواب ندهد، سرخوردگی عمیقی برجا خواهد گذاشت. اما راستش را بخواهید، چیزی که بیش از همه من را مشتاق تماشای ادامهی سریال میکند، نه گروه بازیگران جدیدی است که نام سرکار خانم هلنا بونهم کارتر هم در میانشان بهچشم میخورد و نه دیدن یک سریال درجهیک، بلکه تماشای ادامهی زندگی ملکهای است که درنتیجهی قبح ازدواج عمویش با یک زن مطلقهی آمریکایی بر مسند قدرت مینشیند و بعد، در طول شصت سال، قوانین سلطنتی در زیر نگاه تیزبین او چنان رفتهرفته دستخوش تحول میشود که در سال ۲۰۱۸، نوهی محبوب و خوشسیمای خودش، البته با کسب اجازهی بزرگترها، با یک بازیگر مطلقهی آمریکایی ازدواج میکند. بین خودمان بماند اما الان که فکرش را میکنم، میبینم که ازدواج پرینس هری و مگان مارکل بیش از اینها هم جای هیاهو داشته است!