فیلم جدید آلفونسو کوارون شیر طلای ونیز را برده، نظر موافق بسیاری منتقدان را جلب کرده و احتمالش زیاد است در چند ماه آینده، در فصل جوایز آخر سال، به فیلم اول محافل مختلف تبدیل شود و تا کسب جوایز اصلی گلدنگلوب و اسکار هم پیش برود. کوارون در کنار دو رفیق دیگرش (ایناریتو و دلتورو) از مبتکرترین و محترمترین سینماگران سالهای اخیر است و اغلب فیلمهای این سه نفر برای خیلیها دیدنی و تحسینبرانگیز بوده. امروز در جشنوارهی تورنتو به تماشای فیلم کوارون رفتم با خوشبینی فراوان و اطمینانی نسبی به اینکه بهترین فیلم سال را تماشا خواهم کرد. اما نه، اواخر فیلم دیدم باید تلاش کنم تسلیم هیاهوهایی نشوم که در چند سال اخیر دوباره مد شده و خاستگاهش سینما نیست: این نه تنها بهترین فیلم کوارون (آن جور که چند نفر از منتقدان گفتهاند) نیست بلکه میتواند انحرافی نگرانکننده در مسیرش محسوب شود. رم یک نمایندهی تمامعیار برای آن جنس سینمایی است که بیانیهی تصویری میسازد برای تجسم بخشیدن به عقاید فیلمساز. آن جنس سینما که فقط زمانی روی آدم تأثیر میگذارد که یادش رفته باشد اصلاً سینما قرار است به چه کار بیاید: یک دختر خدمتکار مکزیکی بهعنوان پیشخدمت دائمی یک خانوادهی طبقه متوسط در مکزیک سال 1970 که پیشینه، خلقوخو و شرایطی کاملاً متفاوت با اربابانش دارد زندگی معمولی و بیحادثهاش را میگذراند تا اینکه دست تقدیر باعث میشود شباهتهای میان او و خانم خانه بیش از تفاوتها شود و حالا هر دو باید دربارهی مسائل مبنایی زندگیشان تصمیمهایی بگیرند. فیلم تلاش میکند با فیلمبرداری سیاهوسفید، روایتی ساده، ریتمی بسیار آرام و مکث روی جزئیات زندگی روزمره خودش را نزدیک به سینمای نئورئالیسم نشان دهد که البته آکنده از ارجاعات سمبولیک و معادلسازیهای استعاری هم هست؛ تبدیل همهی ابزارهای روزمره از تفنگ اسباببازی و اتومبیل و هواپیما تا اسباب و لوازم دیگر زندگی به اشیایی نمادین که همزمان کارکردهای مختلفی در ساختار اثر دارند.
مشکل فیلم این است که با خودش صادق نیست: از یک طرف علاقه دارد بپذیریم این تصاویر سیاهوسفید، این نمایش باحوصلهی زندگی روزمره یعنی رئالیسم و خلق فضایی باورپذیر، از طرف دیگر به دشواری میتوانید چیزی در دنیای فیلم بیابید که چیدهشده و انتخابشده به نظر نرسد. در یک سوم پایانی دیگر واضح است فیلمساز میخواهد عاقبت شخصیتها به کجا برسد و به همین دلیل با اینکه چند سکانس فوقالعاده از جهت کار با دوربین و میزانسن میسازد، اگر احساساتی نشوید و فریب نخورید چارهای ندارید جز این که یک لحظه در میانهی قدرتنمایی تکنیکی فیلمساز مکث کنید و از خودتان بپرسید در سینما این که یک نمای طولانی و بدون قطع خیرهکننده بگیری مهمتر است یا این که همان موقعیت را متواضعانه اما متقاعدکننده بسازی. لزوماً مشکلی با فیلم «چیدهشده» که همهی اجزایش با دقت انتخاب شدهاند تا «معنا»ی مورد تأکید فیلمساز را منتقل کنند ندارم به شرط این که لحن فیلم هم در تناسب با این چیدهشدگی طراحی شده باشد. فیلمی که دارد از شکل روایت و نوع پرداخت بصری یک فیلم رئالیستی دربارهی مقطعی از یک زندگی اجتماعی استفاده میکند وقتی در مهمترین سکانسهایش باورنکردنی به نظر برسد و کاراکترها به دقت مشغول ارتکاب همان اعمالی شوند که فیلمساز دوست دارد، ناگهان متقلبانه به نظر میرسد. ناگهان ما از درون دنیایی که فیلم شکل داده بیرون میآییم و عوامل فنی پشت دوربین را میبینیم که دارند زجر میکشند تا پلانسکانسی باشکوه بگیرند.
میدانم که خیلیها به روش فیلمسازی کوارون در فیلم تازهاش میگویند «شاعرانه» و فیلم را دقیقاً بابت همین چیزهایی که از نظر من متقلبانه است ستایش خواهند کرد خصوصاً که از جهت مضمونی هم رم فیلمی است که میتواند با عشق تقدیم شود به همهی زنهای ستمکشیدهی تاریخ که مردها و مردانگی متظاهرانهشان را تحمل کردهاند. مردهایی که از خردسالی تا کهنسالی با اسباببازیهای مختلفشان فقط مشغول تظاهرند و نمایش رجولیت. این فیلمی است که حتی هواداران جنبش «می تو» را هم عمیقاً خرسند خواهد کرد. مبارک همهشان باشد. من اما هنوز ترجیح میدهم با خودم صادق باشم و منتظر بمانم فیلم کوچک اما درستی ببینم که به جای این همه تقلا برای ساختن ایماژهای شاعرانه، نوری بتاباند بر همین زندگی عادی از زاویهای که من ندیدهام و نفهمیدهام. کار هنرمند این نیست که ابتدا بنشیند تصمیم بگیرد چه میخواهد بگوید و بعد قطعههایی از زندگی را بچیند کنار هم تا عقاید او را شرح دهد. کار هنرمند این است که ابتدا زندگی را جوری دوبارهسازی کند که ما باورش کنیم و بعد، بدون اینکه حواسمان باشد به نقطهای که او میخواهد خیره شویم و با خودمان بگوییم عجب، زندگی چنین چیزی است و ما نمیدانستیم.