در جشنواره امسال مثل هر جشنواره دیگری فیلمهای بد و خوبی وجود دارد كه خیلی زود تكلیفمان را با خودشان مشخص میكنند و دستمان را برای ارزیابی قوتها و ضعفهایشان باز میگذارند. امسال اما شاهد فیلمهایی هم هستیم كه با وجود همه ویژگیها و دستاوردهای قابل بحثشان به دلیل یك اشتباه ساده یا یك تصمیم مهلك كلیت خودشان را زیر سئوال میبرند و حیرت و تعجبی گریزناپذیر نصیبمان میكنند؛ تعجب از اینكه وقتی یك فیلمساز توانسته استفاده خلاقانهای از زبان سینما ببرد و قصه جذابش را تا حد زیادی با هوشمندی بسط بدهد، چطور حواسش به پاشنه آشیل فیلمش نبوده و اجازه داده دستاوردش با سقوطی آزاد چند پله تنزل كند. این وضعیت را میشود هم در «نفس» نرگس آبیار ردیابی كرد و هم در «سیانور» بهروز شعیبی. «پل خواب» اما بهتر میتواند وضعیت مأیوسكننده این فیلمها را برایمان تشریح كند. اكتای براهنی در اولین فیلمش شروع آبرومندی دارد و قصه اقتباسیاش از «جنایت و مكافات» داستایوفسكی را با شخصیتپردازی حسابشده پیش میبرد. جوانی در آستانه فروپاشی را به نمایش میگذارد كه ناخواسته سرمایهاش را به باد داده و داراییهای اندكش هم یكی یكی در حال از دست رفتناند. از نامزدی كه دو سال از عقدش گذشته و در برابر فشارها كمتحمل شده گرفته، تا آبرویی كه چیز زیادی از آن باقی نمانده. و همینطور پدر دلسوزی كه رابطهاش با پسرش سرد شده و زبان مشتركشان از بین رفته. شخصیتپردازی براهنی برای مثلث پدر، پسر و عروس از نمونههای خوب جشنواره امسال است. همینطور بازیهای قابل اعتنای اكبر زنجانپور و آناهیتا افشار كه نمیشود در میان برگ برندههای فیلم از آنها نام نبرد. مسیر گرهافكنی و پیشبردن قصه به نقطه اوج و نمایش باتلاقی كه شخصیت اول هر لحظه بیشتر در آن فرو میرود به خوبی گسترش مییابد و به همین دلیل ساختار درگیركننده قصه خیلی زود مخاطب را با خودش همراه میكند. شخصیتهای مكملی مثل هومن سیدی و دیگر رانندههای آژانس هم كمك زیادی میكنند تا لحن قصه بیشتر به آنچه مد نظر فیلمساز است نزدیك شود و مسیر رو به اضمحلال راسكلنیكف ایرانی قصه بیشتر به چشم بیاید. همه مؤلفههای دیگر از ریزهكاریهای كارگردانی و فیلمبرداری و طراحی صحنه هم نسبتا بیعیب و ایرادند و كاملا با حس و حال فیلم تطبیق دارند.
اما سقوط آزاد فیلم وقتی كلید میخورد كه فیلمساز نمیتواند دقتی كه در چیدن جزئیات داستانی دو سوم ابتدایی فیلمش داشته را تا انتها حفظ كند و در نهایت با یك پایانبندی ویرانگر هر چه پیشتر رشته بوده را پنبه میكند. نمیشود در روایتی علت و معلولی كه هر رویدادی زمینهساز رویدادی دیگر میشود برای پایانبندی به یك اتفاق ناگهانی پناه برد و با كمك آن به اصطلاح قصه را جمع كرد. این یك فرض بدیهی در اصول فیلمنامهنویسی است كه میتواند هر فیلمنامهای با هر ویژگی و دستاوردی را نابود كند. تاریخ سینما پر است از فیلمهایی كه با همین پایانبندیهای ناشیانه آثاری بیاهمیت جلوه كردهاند و هیچ وقت به چشم نیامدهاند. وقتی فیلمساز كه در اینجا فیلمنامهنویس هم بوده نمیتواند به ساختاری كه خودش پایههای آن را بنا كرده پایبند باشد ویژگیهای فیلم خیلی زود در ذهنمان كمرنگ میشوند و حسرتی آمیخته به یأس نصیبمان میشود. آنهم در مورد فیلمی كه از قابلیتهای لازم برای تبدیلشدن به اثری درباره جنایت و مكافات جوانی گناهكار برخوردار بوده اما به قول محسن آزرم در فرایند اقتباس از رمان داستایوفسكی فقط به جنایتش اكتفا كرده و از نمایش مكافاتش طفره رفته. چنین وضعیتی بیشتر از هر چیز ناشی از بیتجربی فیلمساز و ناتوانیاش در اشراف كامل به همه اجزای داراماتیك فیلمش است. میشد با حضور یك مشاور كاربلد كمی با فاصله فیلمنامه را ارزیابی كرد و نگذاشت تا این حد ارزشهای خودش را دست كم بگیرد و اثری معمولی جلوه كند. اتفاقی كه متأسفانه نیفتاده و «پل خواب» را به یكی از فیلمهای هدررفته جشنواره تبدیل كرده. فیلمی كه نه آنقدر خوب است كه بشود تمام قد از آن دفاع كرد و نه آنقدر ضعیف است كه در فهرست آثار ریز و درشت جشنواره محلی از اعراب نداشته باشد.