آیسینما: شاید بسیاری از مخاطبان فیلم «ایستاده در غبار» اگر چهره بدون گریم هادی حجازیفر را ببینند در نظر اول او را نشناسند، حتی شاید در نظر دوم و سوم هم سخت باشد، حجازیفر در حالی نقش یکی از مهمترین چهرههای جنگ تحمیلی را بازی کرده که بدون گریم شباهت بسیار اندکی با حاج احمد متوسلیان دارد. اما نتیجهای که روی پرده سینما دیده میشود نشان میدهد محمد حسین مهدویان به عنوان کارگردان در این زمینه دستش به خطا نرفته، همان طور که در خصوص انتخاب مهدی زمینپرداز بازیگر نقش شهید حسن باقری در سریال «آخرین روزهای زمستان» اشتباه نکرده بود. البته حجازیفر هم به قدر کافی و اندازه مورد نیاز نقش مهمی که داشته از تکنیکها و تواناییهایش مایه گذاشته است. او در «ایستاده در غبار» کار سختی داشت، از آن جهت که او بیش از آنکه حرف بزند و دیالوگی بگوید باید به درستی در قاب مستندگونه فیلمی قرار میگرفت که کارگردانش ترجیح داده بود هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک باشد. گفت وگوی آی سینما با حجازیفر حول سختیها و شیرینیهای این تجربه میگذرد.
- حاج احمد متوسلیان بودن با توجه به سابقهای که این شخصیت دارد، چه حسی داشت؟ سخت بود یا شیرین؟
در زمان فیلمبرداری آنقدر شرایط سخت بود که دیگر به حس و حال نمیرسیدیم و فقط به دنبالش میدویدیم، اما این نقش به عنوان بازیگر موقعیتهای عجیب و غریبی برایم داشت. فکر میکنم چنین نقشی قسمت آدمهای معدودی میشود. حالا که فیلم به نمایش درآمده لذت بازیگری برای من تمام شده و از این به بعد هرچه هست اضافه بر سازمان است. اما قبل از آن، اتفاقات خوبی را در کنار سختیهایی که واقعا سخت بودند، تجربه کردم.
- در نمونههایی از ایندست، نمونههایی که روی شخصیتهای واقعی تکیه میکنند. عموما چهره بازیگران به شخصیت اصلی نزدیک است، اما چهره شما را که میبینیم این تصور به هم میریزد. چه شد با این اندازه شباهت برای بازی در نقش احمد متوسلیان انتخاب شدید؟
دوستان قبلا بازیهای من را در تئاتر دیده بودند، با من تماس گرفتند که من اول خندیدم و گفتم اصلا هیچ ربطی به این شخصیت ندارم. ولی دو سه بار تماس گرفتند و قبول کردم تست گریم بدهم. بعد از دادن تست اولیه باز هم فکر میکردم شبیهاش نیستم. مهدویان دید و گفت خوب است. اما واقعیتش خیلی نگران بودم، چون احمد متوسلیان طرفداران سرسختی دارد. بعد مهدی زمینپرداز بازیگر نقش شهید باقری (بازیگر آخرین روزهای زمستان) به من گفت شباهتش به چهره حسن باقری واقعی شاید 50 درصد هم نبوده اما مردم او را پذیرفتهاند، بعد رفتم و فیلم واقعیاش را دیدم و دیدم راست میگوید حتی خانواده شهید باقری به او گفته بودند ما دیگر خاطراتی که از قبل داریم را با تصویر تو میبینیم. با این حال باز هم کمی نگران این مسئله بودم. سه ساعت گریم روزانه هم سختیهای خودش را داشت. ولی خب اعتماد کردیم و خدا را شکر فکر میکنم تا حدودی هم شبیه شدهام.
- همه ما میدانیم که مردم به کسانی که در جنگ برایشان جنگیدهاند و جان خود را از دست دادهاند یا جانباز شدهاند نگاه و علاقه خاصی دارند و فارغ از همه مسائل سیاسی، عرق مردم در اینباره هیچوقت از بین نمیرود. این نگاه بار بیشتری روی دوش شما گذاشت؟
تلاش کردم اصلا خودم را درگیر این مسئله نکنم و در فکرش نباشم تا بتوانم با توجه موقعیتهایی که در فیلمنامه هست، خود را به درستی در شرایط قرار بدهم. اگر میخواستم خیلی به این مسائل فکر کنم نمیشد. فضای کار برای من خیلی بسته بود و حداقل امکانات را به عنوان یک بازیگر داشتم. در اینجا به خاطر اینکه تماشاگر باور کند صحنهها واقعی است بیان کاملا حذف شده، و باید یک بازی فوق رئال ارائه بدهی که تماشاگر بپذیرد. نمونه مشابهی هم پیش از این نبوده که بتوانی به آن استناد کنی. اینقدر سخت بود که من واقعیتش اصلا خودم را درگیر چیز دیگری غیر از بازیگری نکردم. خب خودم قبلا در وادی تئاتر، کار دفاعمقدسی زیاد کرده بودم. اتفاقا در فیلم «مزرعه پدری» زندهیاد ملاقلیپور هم حضور داشتم که البته بعد از آن دیگر به طور کامل از بازیگری خداحافظی کردم و گفتم دیگر نمیخواهم. اما در «ایستاده در غبار» با این که به شکل اجتناب ناپذیری این فکر به سراغت میآید اما سعی کردم درگیرش نشوم.
- مهدویان در مستند-داستانی اولش ثابت کرد که هم خوب مستندات را میشناسد و هم با داستانپردازی و درام رابطه خوبی دارد. این دو ویژگی تکلیف کارگردان را مشخص میکند. پس میماند شما، شما برای نقش چه کار کردید؟
ببینید من دو کارگردان داشتم. یکی محمدحسین مهدویان و یکی هم خود احمد متوسلیان.
- متوسلیان چرا؟
به این دلیل که مثلا آن سخنرانی در مسجد نزدیک به 14 دقیقه است و من باید مو به مو آن را اجرا میکردم تا صدای من حذف و صدای اصلی سینک شود. در این موقعیت من باید آکسانهایی که آن آدم میگذارد، تفاوتها و حتی همه اشتباهاتاش را برای خودم تکرار میکردم. هیچ منبع، بازی یا کار مشابهی هم نبود که به آن استناد کنم، یاد بگیرم یا حتی الگو بردارم. به همین خاطر به سراغ مستندات موجود جنگی رفتم. مستندهای شهید آوینی و بقیه آدمها. تلاش کردم جایی که لنز تله است و یک فرمانده از دور به تصویر کشیده را دقیق ببینم. ببینم اکتهایش چیست، یک وقتهایی که دوربین به فرماندهها نزدیک میشود یک مقدار مدلشان فرق میکند ولی من خیلی تلاش کردم موقعیتهایی که حواسشان به دوربین نیست را بازسازی کنم. چون تنها چیز کاملا حقیقی بود که در اختیار داشتم. بعد هم سعی کردم خود را در آن موقعیت تصور کنم.
- در چنین شرایطی چقدر به کارگردان اعتماد مطلق کردید؟
فکر میکنم در اوایل کار حتی بخشی از حرفهایهای گروه هم کمی به رخ دادن این اتفاق شک داشتند. اما خیلی زود این اعتماد برقرار شد هم حسین به من اعتماد کرد و هم من به حسین. مثلا اوایل برداشتهایی بود که میگفتم حسین یک بار دیگر بگیریم و میگفت نه خوب است. بعد می رفتم میدیدم واقعا آن چیزی که حسین میگوید درست است. از یک جایی به بعد دیگر اعتماد برقرار شده بود. حسین یک کارگردان به شدت غریزی است و من به غریزهاش اعتماد کردم.
- برای اولین بار در سینمای ایران یک تجربه مستند-داستانی موفق با این کیفیت را داریم. به نظرت اینکه کمی مستندتر و جدا از شعار زدگی به موضوع جنگ و آدم هایش نگاه شود میتواند پلی برای ارتباط برقرار کردن بین نسلهای امروز و فردای ما با آدم هایی مثل احمد متوسلیان باشد؟
به خاطر خانوادهام تمام جنگ را در کودکی حس کردهام. خیلی از لحظات فیلم من را یاد آن موقعها میانداخت. ببینید ما کمی بد تبلیغ کردهایم. درست است اینها قهرمانهایی هستند که همه دوستشان دارند ولی نکته مهم اینجاست که حسین مهدویان در «ایستاده در غبار» هرچیزی که ممکن است به وسیله آن باور شما در مورد خود واقعی این قهرمان به خطر بیاندازد را از ما گرفته، از کار هم گرفته، از تصویر برداری، از کارگردانی. لحظاتی در فیلمنامه بود که به عنوان بازیگر منتظر آن لحظه بودم تا به قول معروف بترکانم. ولی آن لحظه باید از خودم میگذشتم واقعا. در فیلمنامه احمد متوسلیان کسی است که پایش روی زمین است، یک موجود عجیب و غریب نیست. ما کلی اشتباهاتش را در فیلم می بینیم. شبیه ماست، شبیه آدمهایی که وجود دارند. من مطمئنم این فیلم جدا از ساختارش به علت صداقتی که دارد، با مردم ارتباط برقرار میکند ولی امیدوارم شیوههای بکر دیگری هم که در سینما قبلا استفاده نشده از طریق آدمهای دیگر، برای پرداختن به این شخصیتها به کار گرفته شود. شاید حسین مهدویان بخواهد یک مدل دیگر داستانهایی را با یک آدمهای دیگری بسازد که من فکر میکنم اینطور هم خواهد بود. فعلا نمیخواهد همچین چیزی را دوباره تجربه کند. ولی در نهایت فکر میکنم برای پرداختن به این موضوعات و آدمهای تاریخ معاصر که مردم هنوز دوستشان دارند آنقدر راه هست که شاهد تجربههای جدید و متفاوت دیگری هم باشیم.
- یک پلان خیلی سخت یا یک پلان خیلی شیرین از فیلم را انتخاب کنید...
پلان سخت شاید همان خداحافظی با مردم مریوان بود، مردمی که عموما آن دوران را به خوبی در خاطر دارند، برخی آدمهایی که در صحنهها میبینید متعلق به پیشمرگههای همان زمانند که آن موقع 17-18 ساله بودهاند. آقای خالدی را هم که در فیلم پیش من میبینید، کسی است که در تمام مدت با متوسلیان بوده. بقیه آن جوانها هم پسران این آدمها بودهاند. از روز اول که با گریم سر صحنه رفتم اینها دیگر مرا رها نکردند. مثلا میخواستم بنشینم حتما برایم صندلی میآوردند. یادم هست یک بار نور داشت میرفت و حسین میگفت سریع بگیریم، من به این آقای خالدی گفتم خیلی تشنهام. سریع گفت بایستید و حسین گفت نور میرود... اما او رفت آب آورد و من خوردم و بعد گفت حالا بگیرید. یعنی اینقدر مرا پذیرفتند و این خوشحالم میکرد. البته از آن طرف یادم هست یک روز خیلی خسته شده بودم، 14 ساعت گریم داشتم و وقتی تمام شد گفتم همینجا سر صحنه این گریم را پاک کنید. وقتی گریم من پاک شد همهشان مرا رها کردند. اصلا انگار نه انگار. پلان خداحافظی آخرین صحنه ما در مریوان بود. در این مدت من واقعا به آنها عادت کرده بودم، به همین دلیل آن پلان برای من هم سخت بود و هم شیرین.
- بعد از بازی در «مزرعه پدری» و بازی در نقش شهید زریباف 12 سال بازیگری را کنار گذاشتید و امروز رسیدید به نقش حاج احمد متوسلیان. این یعنی اینکه شما رفتید که ده سال بعد با یک نقش دفاع مقدسی تازه برگردید؟
راستش اینکه بازی نکردم به خاطر این است که کارشناسی ارشد کارگردانی از دانشکده هنرهای زیبا دارم و رتبه یک هم بودم. اهل رفت و آمد و تست دادن و پرزنت کردن خودم نیستم. یعنی به خاطر عزت نفسم ترجیح دادم لااقل در آن دوره-الان را نمیدانم چطور است- این کارها را نکنم. چون اصلا برخوردها درست نبود. ولی در این فیلم خیلی محترمانه دعوت شدم و هوایم را هم داشتند و خیلی هم به من خوش گذشت. اما فارغ از شوخی اگر نقش خوبی باشد که به من بخورد و بتوانم ارزش افزوده داشته باشم چرا که نه. این نقش را به عنوان یادگاری برای پسرم هامون خواستم بماند... حلا تا بعد ببینیم چه پیش آید...
9411