حمید لبخنده کارگردان سینما و تلویزیون که از شاگردان حمید سمندریان بوده، به تازگی روایت جالبی از دوران ممنوعیت فعالیت این کارگردان روایت کرده است. لبخنده میگوید بعد از اعلام ممنوعیت حمید سمندریان به نشانه اعتراض رستورانی را در خیابان کاخ (فلسطین) دایر کرد و او و احمد آقالو پیشخدمتی این رستوران را به عهده گرفتند و هما روستا هم ظرفهای مشتریان را میشست.
لبخنده که سابقه کارگردانی مجموعههای تلویزیونی پرطرفدار همچون «در پناه تو» و «در قلب من» را در کارنامه کاری خود دارد، در باره اولین همکاری خود با مرحوم حمید سمندریان به روزنامه اعتماد میگوید: «از همان دوره دانشجویى، اوایل دهه 50 كه با استاد سمندریان آشنا شدم، به دلیل محبت سرشار او و بانویش و به دلیل باز بودن در خانه استاد به روى همه شاگردانش، روابط ما خانوادگى شد. در آثار دكتر محمد كوثر و كارهاى گروه تئاتر پیاده به كارگردانى داریوش فرهنگ و مهدى هاشمى بازیگرى مىكردم تا اینكه در سال 58 شانس به من روى آورد و برای نخستین بار با استاد سمندریان در نمایشنامه «مردههای بیكفن و دفن» سارتر كار كردم. نمایش در تالار وحدت به صحنه رفت.»
کارگردان فیلم سینمایی «آبی» درباره آشنایی خود با خانواده سمندریان بعد از اجرای نمایش «مردههای بی کفن و دفن» توضیح میدهد: «طبیعتا بعد از این اجرا رابطهام با استاد و بانویش، محكمتر شد و تداوم پیدا كرد اما به خاطر وضعیتی كه در تئاتر به وجود آمد، به خصوص نمایشنامه «گالیله» كه آقای سمندریان با وجود خواستش نتوانست آن را به صحنه برد، براى دورهای نسبتا طولانى از صحنه تئاتر دور شدیم و رستوران ١٤١ را دایر كردیم.»
اما برای خیلی از مخاطبان سینما و تئاتر جالب است که بدانند چرا حمید سمندریان بعد از اینکه نتوانست نمایش «گالیله» را به روی صحنه ببرد، به فکر دایر کردن رستوران افتاد. حمید لبخنده در رابطه با این موضوع میگوید: «به نظرم یك واكنش (اعتراضی) بود. آن هم نه فقط از سوی آقای سمندریان بلكه واكنش جمعی گروه ما بود. درباره آن هم روایتهای مختلفی وجود دارد و روایت من این است كه «گالیله» را در یكی از سالنهای طبقات بالاى تالار وحدت، تمرین میكردیم و كار هم خیلی خوب پیش میرفت. آقای كشاورز، خانم روستا، ناصر هاشمی، گلچهره سجادیه و... در آن نمایش بازیگرى میكردند.»
لبخنده درباره دلایل واکنش اعتراضی سمندریان گفتههای جالب و عجیبی مطرح میکند و از ممنوع الکاری این کارگردان در بعد انقلاب صحبت به میان میآورد: «فكر میكنم سال ٥٩ یا ٦٠ بود. یك روز عصر به روال معمول همراه استاد سمندریان و تعدادى از بازیگران راهى تالار وحدت شدیم. براى ورود به سالن تمرین باید از در پشتى ساختمان وارد مىشدیم. درى كه همیشه به روى ما باز بود و نگهبانى آشنا كه همیشه با لبخند به ما خوشآمد مىگفت. آن روز اما با در بسته روبهرو شدیم. در زدیم. پس از مدتى لاى در باز شد و دو چشم سبز و غریبه از لاى در، با پرسشى در نگاه، به ما خیره شد. نگهبان عوض شده بود. صدایش خشن و خشدار بود. گفت اگر مىخواهید وارد شوید، باید تك تكتان را تفتیش كنم و این موضوع آقای سمندریان و ما را بسیار آزرده كرد. هرگز در تئاتر چنین رسمى نبود. چنین ممنوعیتهایی نداشتیم. در تئاترشهر، تالار مولوی، تالار سنگلج و... ما را میشناختند و هیچ منعی براى ورود ما نبود. حتى صبح كه من با گروهم نمایشنامه «دشمنان» اثر ماكسیم گوركى، ترجمه كریم كشاورز را براى اجرا به هیات نظارت نشان داده بودیم، كسى مانع ورودمان نشده بود. اما امروز عصرناگهان همهچیز تغییر كرده بود. البته پیش از آن به آقای سمندریان گفته بودند نمیشود «گالیله» را اجرا كنی و استاد جدى نگرفته بود. فرداى آن روز هم به من اطلاع دادند كه مسوولیت اجراى نمایش «دشمنان» را نمى پذیرند و بى هیچ حكمى ما را از تئاتر راندند. »
کارگردان «با من بمان» در ادامه میگوید: «آن زمان خانه استاد سمندریان در خیابان كاخ بود و معمولا ما بعد از تمرین «گالیله» از تالار وحدت تا خانه استاد را پیاده میرفتیم و دورهم جمع مىشدیم. آن بعدازظهر غمگین كه آن ماجرا پیش آمد، هنگام ورود به مجموعه محل زندگى استاد در طبقه همكف، متوجه مغازهاى بزرگ و خالى شدم با نیم طبقه اى وسیع كه از پس شیشههاى بزرگش پیدا بود. پرسیدم آقا این مغازه خالى متعلق به كیست؟ استاد گفت متعلق به همه مالكین است. قرار بوده پاركینگ باشد اما چون درختهاى كهن چنار در مقابلش سر به آسمان مىسایند، شهردارى اجازه استفاده پاركینگ نداد و كاربریاش را تجارى كرده است. به آپارتمان استاد در طبقه دوم رفتیم و قرار شد تا مدیران تئاتر از استاد عذرخواهى نكنند، به تئاتر بازنگردیم و گفتیم باید واكنش نشان دهیم. من پیشنهاد كردم به عنوان عكسالعمل دربرابر برخوردی كه با گروه ما شده، آن مغازه را به كتابفروشى تبدیل كنیم و كتابفروش شویم اما شرایط ملتهبتر از آن بود كه كسى مثل استاد سمندریان كتابفروشى باز كند و در امان باشد. پس تصمیم گرفته شد رستوران باز كنیم. خانم روستا از اداره تئاتر بازخرید شده بود و پولی گرفته بود. آقای سمندریان هم از پدرش پولی قرض كرد و اجازه استفاده از آن فضا را از همسایگانش - كه همه دوستانش بودند- گرفت. چند ماهی آنجا كار كردیم و تیر و تخته ریختیم و فضاى همكف آن را به رستوران و نیم طبقهاش را به پلاتویى تبدیل كردیم براى تمرین تئاتر. همه جا گفتیم این حركت یك اعتراض است.»
لبخنده در پاسخ به این پرسش که بازتابهای اعتراض سمندریان در میان تئاتریها آن زمان چگونه بود، توضیح میدهد:«متاسفانه همان اوایل كار، دوستان نزدیك ما كه خودشان را با آن شرایط تطبیق داده بودند و كار میكردند، در مورد سمندریان و گروه ما گفتند كه آقایان به اصل خودشان بازگشتهاند! و این برای ما غمانگیز بود. در حالی كه تمام بعدازظهرها استاد، گروه را در نیم طبقه جمع مىكرد و نمایشنامههایى همچون «پدر» استریندبرگ، «راهب و راهزن»، «گالیله»، «ایوانف» و... را روخوانى، تحلیل و تمرین میكردیم. رستوران بهانهای بود برای یك ظهر، ناهار، درآمد و ادامهاش تئاتر. اما اجازه اجرای آثاری كه آقای سمندریان دست میگرفت، به دست نمىآمد.»
اما در آن رستورانی 141 که حمید سمندریان دایر کرده بود چه کسانی مشغول به کار به کار بودند؟ حمید لبخنده در پاسخ به این پرسش به نکات جالبی اشاره میکند:« اوایل كار، مادر خانم روستا در آشپزخانه رستوران غذا مىپخت و هما ظرف میشست. استاد پشت دخل مىنشست، من سر گارسون بودم، احمد آقالو و حسین عاطفی و... گارسون بودند. بعد كه از این وضع خسته شدیم، آشپز آوردیم كه اتفاقا آشپز خوبی هم بود ولی از این تكرار هر روزه به تنگ آمده بودیم و هما هم تازه بچهدار شده بود. بنابراین رستوان بسته شد. تمرینات تعطیل شد و مسیرمان تغییر كرد. درهمان مقطع راه من به تلویزیون باز شد.»
کارگردان «با من بمان» در باره سختیهایی که این هنرمندان در رستوران سمندریان متحمل میشدند، میگوید:« در آغاز حسمان این نبود كه مشتری میآید. همیشه منتظر تماشاچی بودیم! وقتی مشتری میآمد، فكر میكردیم تماشاچی آمده. هركه هم میآمد، باید سیر میشد و میرفت و این طور بود كه تاب مى آوردیم. رستوران اما نه تنها هیچ درآمدی برایمان نداشت، زیان هم داشت چون بلد نبودیم، كار ما نبود. انگار یك مهمانی بود. اغلب هنرمندان، به خصوص هنرمندان رشتههای دیگر مثل محمود دولت آبادى، حسین علیزاده و... به آنجا میآمدند. كم كم آنجا پاتوق آرتیستها شده بود و این برایمان خیلی مطبوع بود. واقعیت این است كه دنبال درآمدش نبودیم. اگرهم بودیم، راهش را نمیدانستیم. ناگهان از این تكرار به تنگ آمدیم. تكرار بىنتیجه تمرینات عصر، تكرار بىمعناى فروش غذا، تكرار زندگى بى حاصل و درغروبى دلتنگ، به آقای سمندریان گفتم آقا! اینجا را ببندیم! و او هم گفت ببندیم! صبح فردا رستوران را بستیم و هركداممان به راهى رفت.»
حمید لبخنده در پایان و درباره رفع ممنوع الکاری سمندریان به نکته جالبی اشاره میکند:«كسی نگفته بود ایشان ممنوعالكار است اما عملا هر نمایشنامهای كه انتخاب میشد، مورد توافق قرار نمیگرفت تا سال ٦٧كه آقای منتظری رییس انجمن نمایش شد و از استاد سمندریان دعوت به كار كرد. استاد هم نمایش «ازدواج آقای میسیسیپی» را كه قبلا تمرین كرده بودیم، پیشنهاد داد و با اجرای آن توافق شد در حالی كه پیشتر موافقت نشده بود.»
9412