فرقی نمیکند کجای این جهان باشید، احتمالاً برای شما هم پیش آمده که از شنیدن بهانهها و حرفهای خام و گندهگوییها و دفاعیات نسنجیده و عجولانه آدمهای سیاسی یا مدیران و وزیران و صاحبان قدرت و تریبون عصبانی بشوید و کلمات خاص و غیرقابل انتشاری را زیر لب تکرار کنید. حالا اگر مثل ما در ایران باشید، ممکن است مجبور شوید برای تجربه کردن چنان اتفاق و چنین حس کمیابی سالها صبر کنید و اگر از بخت بد در کشوری دیگر، یک جایی توی اروپا مثلا یا یک گوشهای در شمال قاره آمریکا گیر افتاده باشید، روزتان بدون شک بی گلواژههای ماندگار صاحب منصبانِ دیوانه شب نخواهد شد. این طور وقتها، معمولاً مودبانه ترین چیزی که آدمها زیر لب تکرار میکنند همان جملهای است که سالها پیش ریموند کارور، احتمالاً بد از شنیدن مزخرفات یکی از همین تریبوندارها، بالای یکی از داستانهایش نوشت: «میشود لطفاً ساکت باشی؟»
ما که خوشبختانه تا همین امروز تجربهاش نکرده بودیم، اما با یک گشت ساده در صفحات مجازی و سایتهای خارج نشینها میفهمی که درد اصلی آنها که دیدهاند و شنیدهاند چیزهایی است از این دست: چرا برخورد نمیکنید؟ چرا سرپوش و ماستمالی؟ یعنی یک آدم عاقل دور و بر این یارو نیست راهنماییش کنه؟ چرا برکنارش نمیکنند؟ اینها همه از یک قماشاند و البته آخرش، ای فلان تو فلانِ فلان. اروپاییها و آمریکاییها همیشه خیال میکنند که سیاسیها و آنها که آن بالا نشستهاند، از کرهی دیگری آمدهاند؛ اصلاً برای همین گاهی دروغ میگویند، نمیبینند، زیرآبی میروند، رشوه میگیرند، گرفتار هزار و یک فسادند، از تعهد و مسوولیت چیزی نمیدانند، خودشان را به نفهمیدن میزنند، تهدید میکنند و آخرش اگر هنوز آدم نشده بودی، کرکرهات را پایین میکشند. هیچکس حتی یک لحظه هم فکرش را نمیکند که آن هیولای توی قاب تلویزیون یا آن مینوتور میکروفون به دست، یکی است شبیه خودشان، شاید حتی کمی هم مهربانتر، عاقلتر، دوستداشتنیتر.
من نه با عباس کیارستمی عکس دونفره دارم، نه با بهمن قهوه خوردهام، نه رفیق گرمابه و گلستان احمد بودهام. نه میدانم این چند ماه چی کشیدهاند و نه میتوانم درک کنم که اظهارنظرهای بیوقفهی آدمهای میکروفون به دست چهقدر این سه نفر را آزار داده و چطور فرصت سوگواری و نفس کشیدن و فاصله گرفتن از فاجعه را از آن دو مصیبت دیده، گرفته است. دروغ چرا، هیچوقت طرفدار سینمای کیارستمی و جهاناش نبودهام و از همهی اینها بدتر، آن روزهای اول، یکی دوجا، چندخطی هم در انتقاد از داریوش مهرجویی و موج فراگیر حمله به پزشکان نوشتهام. نه نماینده مجلسام، نه چیزی از پرونده پیچیده و خاک خورده خونهای آلوده و درد و رنج قربانیان یا بیکفیاتی مسبباناش میدانم، نه رئیس یک سازمان نظارتی یا پزشک آدم بزرگی بودهام و نه از بد حادثه به چیزی و کسی و جایی حتی کوچک وابستهام که بشود بعد از آوردن اسمم به آن اشاره کرد. اما امروز، فقط همین امروز، بعد از شنیدن حرفهای بعضی پزشکان محترم صاحب تریبون، فقط بعد از شنیدن حرفهای آنها، برای اولینبار، در تمام عمرم، به این فکر کردم که کاش یک بزرگی هم پیدا بشود، توی چشمهایمان نگاه کند، عیب و قصور و تقصیر و سیرتمان را ببیند و دور از چشم دیگران و اگر لازم شد پشت بلندگو حتی، به بعضیهایمان بگوید، به صلاح این کشور، به صلاح این مردم و به صلاح خودتان است که حرف نزنید، بروید یا اصلاً نباشید...