آی سینما: جعفر والی از بازیگران پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون ایران است که کار با کارگردانان شناختهشدهای چون ناصر تقوایی، علی حاتمی، امیر نادری، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، رسول صدرعاملی و ... را در کارنامه کاریاش دارد، او به تازگی خاطرات جالبی از تجربه کار کردن با بزرگان نسل طلایی سینمای ایران را بازگو کرده از داریوش مهرجویی و مسعود کیمیایی تا ناصر تقوایی و زنده یاد عباس کیارستمی.
حضور جعفر والی در فیلمهایی مهمی چون «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی، «گلهای داوودی» و «پاییزان» رسول صدرعاملی، «خاک» و «سفر سنگ» مسعود کیمیایی، «تنگسیر» امیر نادری، «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی، سریال «هزار دستان» علی حاتمی و... از او بازیگری منحصر به فرد ساخته است. او به تازگی در گفتوگو با روزنامه ایران، به خاطرات جالبی از همکاری و آشناییاش با کارگردانان شناخته شده سینمای ایران اشاره کرده است.
والی در بخشی از این گفت وگو درباره آشناییاش با غلامحسین ساعدی و نمایش تلویزیونی «گاو» که با اقتباس از یکی از نوشتههای او و کارگردانی والی اجرا شده بود، میگوید: «در قصههایی که ساعدی به نام «عزاداران بیل» نوشته بود من از دو قصه خیلی خوشم آمد «گاو» و دیگری قصه ماشین مخابراتی که امامزاده میشود، چون بیل امامزاده نداشت. قصه در عین حال که طنز بود واقعیتهای جامعه هم در آن موجود بود. راجع به گاو با ساعدی صحبت کردم. گفت استخر را چه کار میکنی گفتم تبدیلش میکنم به چاه. گفت من نمیدانم خودت بهتر میدانی. سبک و سیاق ساعدی را میشناختم به همان روش شروع کردم به تنظیم کردن. چفت و بستها خوب از کار درآمد. متن را به خودش سپردم که تأیید کند، برد خانه و خواند. هیچ یادداشتی در حاشیه آن ننوشته بود فقط زیرش نوشته بود که مراتب فوق تأیید میشود. این نمایش را برای تلویزیون اجرا کردیم که خیلی هم سروصدا کرد. به عنوان مثال در کیهان سال به عنوان بهترین نمایشنامه و کارگردانی و بازیگری انتخاب شد.»
«گاو» باعث شد فیلمفارسی نجات پیدا کند
والی درباره اینکه چطور این اثر به کارگردانی داریوش مهرجویی به یک فیلم سینمایی تبدیل شد نیز اینطور میگوید: «یکی از دوستان من به نام رضا بدیعی، مهرجویی را به بچهها معرفی کرد. البته من داریوش مهرجویی را از فیلم «الماس 33» میشناختم. خود ساعدی برای مهرجویی، سناریوسازی کرد. من خود قصه را پیس کرده بودم و برایم فرقی نمیکرد قصه چند دقیقه باشد ولی در سینما باید استاندارد معین زمانی لحاظ میشد در نتیجه مقدار زیادی از خود بیل گرفتند و به «گاو» اضافه کردند. برخی به اعتقاد من فوقالعاده درآمد و بخشهایی هم نابجا بود مثل داستان عروسی دولت آبادی و دزدی شبانه که به نظرم ضرورتی نداشت اما آن عزاداریها و جادوگریها با فضای «گاو» خوب میخواند. در ابتدا قرار بود من «مو سرخه» را بازی کنم اما مو سرخهای که من بازی میکردم چیز دیگری میشد؛ آدم گنگی که به دنیا نگاه میکند و نه یک خل و چل. خیلی جاها میبینیم که فقط موسرخه ناظر است. اما چون نتوانستیم کدخدا پیدا کنیم من کدخدا شدم. میخواستم کار پیش برود. بچهها واقعاً صمیمانه همکاری کردند و فیلم موفقی هم شد و جایزه جهانی برد.»
پس از ساخت این فیلم به گفته والی مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ وقت در دوران پهلوی عوامل این فیلم را به دفترش میخواند که او این ماجرا را اینطور روایت میکند: «رفتیم دفترش دیدیم دور تا دور نشستهاند. گفت من نمیدانم شما را تشویق کنم یا تنبیه. در ادامه گفت در فستیوال «ونیز» اعلام شده است که «گاو» برنده جایزه فیپرشی شده است. نظرتان چیست؟ چه کسی فیلم را فرستاده؟ گفتم ما فرستادیم و از همین جا میخواهم اعلام جرم کنم نسبت به آن سانسورچی که فیلم را توقیف کرد. کاری که در دنیا جایزه اول را میبرد در کشور خودش توقیف میشود. این آدم را باید گرفت و به عنوان مجرم فرهنگی محاکمه کرد. درخواست کرد که برویم و با هم فیلم را ببینیم. بعد از تماشای فیلم گفت حالا چه اشکالی به فیلم وارد کردهاند؟ گفتم که میگویند انقلاب سفید شده و... گفت حالا چه کارش کنیم. گفتیم ساده است با همان خط تیتراژ مینویسیم داستان این فیلم 25 سال پیش اتفاق افتاده است. فیلم «گاو» باعث شد فیلمفارسی نجات پیدا کند. حتی وقتی آقا (امام خمینی ره) فیلم را دید، تأیید کرد. فیلم در دنیا فروش کرد و تلویزیون هم آن را نمایش داد. ما در تئاتر سه، چهار ماه تمرین میکردیم و به عنوان بازیگر 250 تومان میگرفتیم. تفکرمان هم این بود که با درآمد آن کارهای دیگری کنیم اما این نوع تفکر را در نطفه خفه کردند.»
این هنرمند که با بسیاری از کارگردانان شناخته شده سینمای ایران رابطه نزدیک داشته است، در ادامه درباره بهرام بیضایی صحبت میکند: «بهرام یک رده و جایگاه دیگری داشت. نخستین کار بهرام بیضایی را من انجام دادم. 17 ساله بود؛ البته آدمها، خودشان را بروز میدهند. آن زمان بهرام میآمد سر تمرینهای ما. همه کار میکرد، حتی جارو! و این نشان میداد که چقدر مشتاق است. بعدها که پیسهایش را خواندم دیدم فقط این نبوده که نمایشنامهای بنویسد و اجرا بگیرد و... پشتش خیلی چیزهای دیگر خوابیده بود که یواش یواش بروز میکرد. باید با این آدم زندگی کنید تا ببینید چقدر شیرین و گرم و صمیمی است که آدم را واقعاً فلج میکند. من شبیه همین رابطه را به نوعی دیگر با اکبر رادی داشتم.»
پس از آن والی به اختصار درباره برخی از معروفترین آثاری که در آنها حضور داشته است اظهار نظر میکند، پیش از همه او درباره «آتش بدون دود» و نادر ابراهیمی حرف میزند و میگوید: «نخستین سریالی که من برای تلویزیون کار کردم، «آتش بدون دود» بود؛ یک بیوگرافی محل و فضایی که تا به حال شناخته نشده بود، چون این اواخر ترکمنها در تاریخ ما آدمهای یاغی و مهاجم و غارتگری معرفی شده بودند در حالی که در واقع این طور نبود. نادر ابراهیمی تلاش کرد این فضا را جور دیگری ببیند. تفاوت درونی آدمها را ببیند. سه بخش داشت و من در قصه اول (گالان و سولماز) بودم که قصه با مرگ من تمام میشد. ابراهیمی زحمت زیادی کشید ولی هر چیزی در ادامه ثمر میدهد. درختی را که سرسبز ببری دیگر درخت نمیشود. به اعتقاد من ابراهیمی خوب مدیریت میکرد اما کارگردان خوبی نبود.»
در «معمای شاه» مثل سیاهی لشکر و زینتالمجالس بودم
در ادامه والی گریزی به سریال «معمای شاه» میزند که پیش از این هم از حضور در آن ابراز پشیمانی کرده بود و میگوید: «برخی کارها را در حین کار متوجه میشوی مثل همین «معمای شاه» که من را پشیمان کرد.»
البته اینکه بازیگر با تجربهای مثل او از کار با یک گروه اینقدر ابراز پشیمانی کند عجیب به نظر میرسد که والی دراینباره نیز اینطور توضیح میدهد: «من اصلاً آقای ورزی را نمیشناختم. یک روز من را دعوت کرد، همانجا قرارداد بستند و برای فردا قرار گذاشتند. نه سناریو را خوانده بودم و نه حتی اسم کار را میدانستم. از راننده که پرسیدم وقتی جواب داد «معمای شاه»، تعجب کردم گفتم معمای شاه به نقش من چه ربطی دارد. من قرار است نقش روحالله خالقی را بازی کنم. من خالقی را خوب میشناختم. یکی از سؤالها برای خود من این بود که حالا چرا من را با این سن و سال انتخاب کردهاند او که در 37 سالگی میمیرد. سالها بود که من در تلویزیون کار نکرده بودم. آخرین کارم «هزاردستان» بود. نقش کثیفترین و رذلترین آدم دوران را بازی کردم، ولی شخصیت بود حرکت داشت. اما خالقی یک پرسوناژ گذری است. تازه وقتی میخواهند در مورد کار موسیقی او صحبت کنند، سازش را نمیتوانند نشان بدهند و من فقط دستانم را تکان میدادم. در تمام این مدتی که من بازی کردم کدام لحظه دراماتیک را داشتم؟ مثل سیاهی لشکر و زینت المجالس بود.»
امیر نادری از کارگردانان با ارزش ما بود
پس از این اشاره والی به بحث آثار سینمایی مهمی که در آنها حضور داشته برمیگردد و اینبار درباره امیر نادری و «تنگسیر» صحبت میکند: «امیر یک خصوصیاتی داشت که خاص خودش بود. شما بهترین چهرهای که از نادری میتوانید سراغ بگیرید، «دونده» است. در «تنگسیر» خیلی اذیت شد ولی بلافاصله تصمیم گرفت «ساز دهنی» را بسازد. من هم با او ماندم. در کار خیلی صمیمانه آنچه در وجودش بود، بروز میداد و در تجربه خیلی خوب آموخته بود. دوره و کلاس ندید اما تجربه قشنگی داشت. از زوایای مختلفی یک مساله را دور میزد. یکی از کارگردانهای باارزش ما بود. الان آن طرف دنیا دارد کار خودش را میکند. سر «دونده» هم خیلی اذیت شد. برای «تنگسیر» خیلی زحمت کشید و تلاش کرد فضای جنوب را دربیاورد. بازار جنوب در فیلم اصلاً بازار نبود یک ویرانه بود. پشتکار عجیبی داشت. خوشم میآمد از ابراز قدرتش در کار البته با بازیگر و فیلمبردار بحثش هم میشد. معتقد بود که صحنه به صحنه باید کار جلو برود و رجزنی بلد نبود.»
کلام و جنس دیالوگهای علی حاتمی خاص خودش بود
از دیگر آثار ماندگاری که والی در آنها حضور داشته میتوان به همکاریهایش با مسعود کیمیایی اشاره کرد، آشنایی او با این کارگردان به فیلم «خاک» باز میگردد و پس از آن در «سفر سنگ» نیز با هم همکاری میکنند: «این سینماگران کسانی هستند که خیلی از اداهای کارگردانی را با ما ندارند. من هر ایدهای داشتم با مسعود در میان میگذاشتم. در «خاک» روز اولی که با فرزانه بازی داشتم، یک سیب سرخ آوردم. در ده رسم بود که برای زن حامله چیزهای خوشگل مثل سیب سرخ میبرند. او در فیلم نقش عروس من را داشت و از همان روز اول عروس صدایش کردم. کیمیایی از این دست ایدهها خوشش میآمد. این آدمها بیوگرافیشان مشخص است. آدمهای شاخص و زحمتکشی بودند. با پادویی شروع کردند و تحول به وجود آوردند.»
والی که در نقش رئیس شهربانی در «هزاردستان» ساخته علی حاتمی نیز ایفای نقش کرده است، حاتمی را یکی از چهرههای استثنایی مملکت میداند و درباره آشناییاش با او میگوید: «بچه محل بودیم و او را از بچگی میشناختم. در جنوب شهر زندگی میکردیم. همه چیز را خیلی خوب و دقیق میدید. بخوبی به یاد دارم 17 ساله بود که در اداره تئاتر پیش من آمد. پیسی به اسم میرا آورده بود. همان موقع متوجه شدم که ذهن گیرایی نسبت به محیط و فضا دارد. خیلی نسبت به این موقعیتها حساسیت داشت و واکنش خوبی نشان میداد. کلام و جنس دیالوگها هم خاص خودش بود. اگر چه برای بازیگر حفظ کردن این دیالوگها سخت بود اما آنقدر صمیمی و درست بود و کارش را بلد بود که هر کسی با او کار میکرد شیفته اش میشد. از من برای بازی در نقش رئیس شهربانی دعوت کرد و شروع کردم به تحقیق آن دوران. هم راجع به مختاری و هم راجع به بایرام. با علی که صحبت کردم گفتم خصوصیات این دو را میتوانی در یک کاراکتر جا بدهی. دوگانگی شخصیتها چهره میسازد و علی از این ویژگیها استفاده میکرد. به اعتقاد من جلال مقدم هم آدم عجیب و غریبی بود. اینها فراستها و آگاهیهای خاصی داشتند. از یک چیز به چیز دیگری میرسیدند که اصلاً فکرش را نمیکنی.»
رفتن عباس کیارستمی خیلی مرا شوکه کرد
با توجه به اشارهای که او به آگاهی و فراست کارگردانان نسل اول سینمای ایران میکند، در ادامه از او درباره کارگردانان حال حاضر سینمای ایران نیز سوال میشود که والی به چهرههایی چون اصغر فرهادی و عباس کیارستمی اشاره و خاطره جالبی از کیارستمی بازگو میکند: «اصغر فرهادی از جمله افتخارهای سینمای ایران است اما رفتن عباس کیارستمی من را خیلی شوکه کرد. یک خاطره از او دارم که شاید برایتان جالب باشد. جایزه یکی از کارگردانان بزرگ ایتالیایی به عباس تعلق گرفته بود. نمیدانم به چه دلیل خودش اجازه خروج نداشت یا چطور شد که به این فستیوال نیامد. تنها آشنای او من بودم و رفتم جایزه را گرفتم. گذاشتمش در صندوق به تهران آوردم. به او خبر دادم که جایزهات پیش من است. گفت یک روز میآیم آن را از تو میگیرم. یک شب زنگ زد و رفتم جلوی در، اما هر کاری که کردم بالا نیامد. گفتم چرا به داخل منزل نمیآیی. گفت من میخواهم در این کوچه خلوت جایزه را تو به من بدهی. چند سال بعد در تورنتو او را دیدم. با هم شام خوردیم و گفت آن تصویر و قصه شب را میخواهم در یک فیلم بیاورم. تمام مراسم با آن شکل در خارج از ایران اتفاق بیفتد و من در کوچه پس کوچههای تهران از آدمی به اسم جعفر والی که جایزه من را در صندوق ماشینش پنهان کرده، در کوچه خلوت و تاریک جایزه را بگیرم. اینجا مردم بلند شوند و دست بزنند. ما با این آدمها زندگی کردیم. عشق مشترک داشتیم که ما را به هم نزدیک میکرد و این شانس بزرگی است که حداقل با چنین آدمهای نازنینی دشمن نبودیم.»
وسواس تقوایی به دل من مینشیند
آخرین کارگردانی که والی درباره او صحبت میکند ناصر تقوایی است که در اثر مشهور او یعنی «ناخدا خورشید» نیز ایفای نقش کرده؛ او تقوایی را یکی از بهترینها میداند و درباره نحوه کار او به نکات جالبی اشاره میکند: «تقوایی وسواسهای خاص خودش را دارد که شاید برخی تهیهکنندگان و بازیگران آن را نپسندند ولی عجیب به دل من مینشیند، چون دیدهام که به خاطر همین دقت نظرهایش چقدر همه چیز عوض میشود. سر «ناخدا خورشید» صحنهای بود که من پشت به دریا نشستهام و صحبت میکنم. صحنه را که گرفت همه گفتند عالی شد، اما تقوایی گفت تکرار میکنیم. فرستاد 4- 5 نان بربری خریدند و آنها را در کادر در دریا ریخت. در نتیجه تمام مرغهای دریایی در این کادر بالا و پایین میرفتند و نان میخوردند. این را بعدها در کادر دیدیم که چه از آب درآمده است. این ظرافتها را من میپسندم. فکر کنید رفته بود ساعتها کنار برکه نشسته بود تا ببیند چه زمانی نور خورشید به این برکه میخورد تا شبیه سیماب شود. انگار که جیوه ریخته باشند. آن لحظه را برای فیلمبرداری انتخاب کرده بود. حال صحنه چه بود اینکه مثلاً من سوار گاری هستم و از کنار این برکه رد میشوم. ببینید برای همین صحنه چقدر فکر کرده است. چه لحظه ای و کدام ساعت به درد کارش میخورد. با عشق و علاقه کار میکرد.»
نگذاشتند تقوایی «کوچک جنگلی» را بسازد
والی در ادامه درباره ورود تقوایی به عرصه سریالسازی صحبت میکند و حرفهای تاملبرانگیزی درباره «کوچک جنگلی» میند که ابتدا قرار بود به کارگردانی تقوایی ساخته شود: «شما ببینید ناصر تقوایی بزرگترین و قشنگترین سریال تلویزیون (دایی جان ناپلئون) را ساخت اما صد حیف نگذاشتند کوچک جنگلی را بسازد. دکورش شبیه دکور کوروساوا بود. همسطح کوروساوا. سناریو را از او سوا خریدند و کارگردانی را سوا. تقوایی از من خواسته بود نقش دکتر حشمت را بازی کنم. رفتم سراغ خانواده دکتر حشمت و آنها را پیدا کردم. کلی با هم صحبت کردیم. خواهرزادهاش برایم تعریف کرد که دکتر حشمت اجازه نداد هنگام اعدام دستش را ببندند، قول داد و تمام تلاشش را هم کرد که طناب را نگیرد. برای تقوایی که این ماجرا را تعریف کردم گفت عجب صحنه عجیبی و چه بازی میتوان از دستها گرفت. تقوایی ثابت کرد که تمام اعضای تلویزیون از آن فیلمبردار گرفته تا دکوراتور هیچ کدام کارشان را بلد نیستید. به عنوان مثال ما یک هفته منتظر بودیم که یک کالسکه بسازند. آماده که شد تا تقوایی نگاهی به آن کرد گفت که این دو تا بدنه که به یال اسب وصل میشود خیلی زود میشکند. همه شاکی شدند که این طور نیست. گفت بروید و دو تا اسب بیاورید. در اولین چرخ همانطور که تقوایی گفته بود، ترکید. گفت در این کالسکه 4 قهرمان داستان میخواستند در سرازیری بتازند اگر این اتفاق میافتاد من در کدام دره میتوانستم جنازه آنها را پیدا کنم. قرار بود در پناهگاه دکور درست کنند اما تیم یادشان رفته بود که شب هنگام گروه را از آنجا بیاورند حتی زن تقوایی هم بین آنها بود. ساعت 9 شب بین شغال و گرگ در جنگل تنها مانده بودند. آنقدر کم گذاشتند که نتوانست و گذاشت و رفت. البته بعد از این کار افخمی هم آمد سراغم. اما من گفتم به اعتبار ناصر تقوایی برای بازی این نقش آمده بودم.»
9413