نیک/ The Knick را میتوان زمین بازی تکنفره استیون سودربرگ تصور کرد. اوست که این زمین را شکل داده، ابعادش را مشخص کرده، آن را تزیین کرده، مهرههای خودش را آورده و بعد، با قواعد خودش، بازی دلخواهش را پیش برده. و نتیجهی این هنرنمایی او، بیش از آنکه شباهتی به یک سریال تلویزیونی بیست قسمتی داشته باشد، به یک فیلم سینمایی بیست ساعته میماند.
نیک در نیویورک سال ۱۹۰۰ میگذرد. این تاریخ بهانهای نیست برای سازندگان سریال تا قصهی خود را روایت کنند، بلکه قصهی آنها، همین تاریخ است. همین دورانی است که در آن از سرتاسر دنیا مردمانی بیپناه اما امیدوار به آینده، سوار بر کشتی خود را به آمریکا میرساندند. دورانی که در آن اولین نشانههای رویارویی با تبعیض قومی، طبقاتی، جنسیتی و نژادی پدیدار میشود. نیک انگار که برشی از همان دوران است. یک کلاس درس کامل در توضیح تاریخ آمریکا و نوع فرهنگ و جهانبینی مردمانش. نقطهی تمرکز داستان، بیمارستان «نیک» است و ماجراهایی که حول شخصیت یک جراح برجسته به نام جان تکری (با بازی فراموشنشدنی کلایو اوون) اتفاق میافتد. به بیان دقیقتر، نیک از یک سو تلاشهای دکتر تکری و همکارانش در کشف روشهایی نوین در علم پزشکی را بهتصویر میکشد (برای مثال اینکه بتوانند عمل سزارین را به شکلی انجام دهند که از مادر و نوزاد، حداقل یکی زنده بماند) و از طرف دیگر وضعیت فرهنگی اجتماعی قشرهای گوناگون و سردرگم مردم آن زمان و مکان خاص را بازسازی میکند: دکترها و پرستارها و نعشکشها و همهی کسانی که به نوعی با کارهای بیمارستانی در ارتباطند، در برابر مریضهایی که بینشان هم فقیر است و هم پولدار، هم سیاهپوست است و هم مهاجر، هم آدم خوب است و هم آدم رذل.
اما یک هشدار به علاقهمندان سریالهای تاریخی یا سریالهای پزشکی. اگر با تصوری که از دانتون ابی یا غریبه/ Outlander دارید میخواهید به تماشای این درام تاریخی بنشینید، یا اگر در انتظار تجربههایی از جنس آناتومی گری یا پرستاران هستید، سراغ نیک نیایید که سرخورده (یا شاید وحشتزده) میشوید. بههرحال، نیک از جنس سریالهای متعارف تلویزیونی نیست. یادتان نرود، زمین بازی استیون سودربرگ است با تمام ویژگیهای او. سودربرگ نهتنها کارگردانی همهی بیست قسمت سریال را عهدهدار شده، بلکه مانند اغلب فیلمهای سینماییاش فیلمبرداری و تدوین همهی قسمتها را هم بهتنهایی انجام داده است. دقت و تلاشي كه او در بازسازي محيط و فضاي شهري، وقايع، حسوحال آدمها و جهانبيني كاراكترهاي سالهاي تاريك اوايل قرن بيستم آمريكا به خرج داده، در همراهي با موسيقي پستمدرن و تأثيرگذار كليف مارتينز (آهنگساز تقريبا ثابت آثار سودربرگ) فضایی سنگين را بهوجود آورده كه برخلاف تقريبا همهي سريالهاي تلويزيوني ديگر، سخت ميشود روزي بيش از يك قسمتش را تماشا كرد. مخصوصا که تعهد سودربرگ در بازسازی واقعیت آن سالها، به اتاقهای عمل بیمارستان هم کشیده شده است. بيماران سريال نيك اغلب نقش گوشتهاي قرباني را دارند كه جراحها با بدويترين ابزارهاي ممكن روي آنها تمرين ميكنند و فیلمساز متبحر ما هم با مدرنترین ابزارها جزییات آزمون و خطای جراحها را به ما نشان میدهد. حدس میزنم حجم خوني كه در اين سريال مقابل چشمان گشادشده (يا بسته؟!)ي تماشاگر ريخته ميشود از مجموع خوني كه در ديگر سريالهاي پزشكي اين سالها ريخته شده، بيشتر باشد.
اما دوستان عشق سینمایی که در این چند سال با عزم راسخ تماشای سریال را بر خودتان ممنوع کردهاید تا یکوقت معتاد نشوید و از فرصت تماشای فیلمهای سینمایی باز نمانید، نیک را برای شما ساختهاند. برای شما تا ببینید وقتی یک فیلمساز قابلاعتماد فرصت چندین ساعت داستانگویی و شخصیتپردازی و فضاسازی داشته باشد، نتیجهاش دیدنیتر از بسیاری از بهترین فیلمهای سال میشود. فصل اول کارآگاه حقیقی با کارگردانی کری فوکوناگا و مینیسریال دروغهای بزرگ کوچک با کارگردانی ژانمارک واله هم از این دستاند. اینها را بهصرف «تلویزیونی بودن» دستکم نگیرید.
نیک در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ در دو فصل ده قسمتی نمایش داده شد و به پایان رسید.