دیدهاید وقتی بحث فیلمنامهی فیلمهای اقتباسی میشود، بسیاری از منتقدها به این نکته اشاره میکنند که فیلم موردنظر چطور موفق شده (یا نشده) داستان منبع را در قالب سینمایی خلاصه کند؟ اینکه قوتهایی که در رمان وجود داشته به اثر سینمایی راه پیدا کرده یا نه؟ و اینکه گاهی نوع تلخیص به یکی از معیارهای خوب یا بد بودن فیلم بدل میشود؟ خب، حالا بیاید چند دقیقهای علاقه متعصبانهی خود به مدیوم سینما را کنار بگذاریم. وقتی یک داستان خوب میخوانید، ترجیحتان چیست؟ اینکه یک فیلمنامهنویس قدر، وقت و انرژی بسیاری صرف کند تا رمان محبوبتان را در صد و سی دقیقه بهخوبی خلاصه کند، یا اینکه یک فیلمنامهنویس متوسط، از قابلیتهای اثر ادبی موردنظر استفاده کند و آن را کموبیش وفادارانه تبدیل به سریالی تلویزیونی کند؟ شما را نمیدانم، اما اعتراف میکنم برای من هیچ چیزی لذتبخشتر از غرق شدن در یک داستان تصویری خوب ساخته شدهی طولانی و پر از جزییات جذاب نیست.
و سریال دروغهای بزرگ کوچک همان داستان تصویری خوب ساخته شدهی طولانی و پر از جزییات جذابی است که از نظر شیوهی ساخت و پرداخت و ارزشهای هنری، به یک اثر سینمایی پهلو میزند. لیان موریارتی، نویسندهی مشهور استرالیایی، رمان دروغهای بزرگ کوچک را در سال ۲۰۱۴ نوشت. داستانی پرکشش و خوشخوان (من که از همان فصل اول چنان درگیر شدم که در کمتر از چهلوهشت ساعت به فصل آخر رسیدم)، با نوع روایت خلاقانه، طنز سیاه تأثیرگذار و کاراکترهایی که اگرچه چندان جاندار نیستند اما این قصهی پرشخصیت را خوب و متناسب جلو میبرند. رمان موریارتی قصهی چند زن، یا بهتر بگویم چند مادر است در سنها و وضعیتهای زناشویی متفاوت که با رویکردی بسیار اخلاقی و پیامدار نوشته شده است. رویکردی که هرچه داستان پیشتر میرود، بیشتر آشکار میشود و درنهایت، باعث افت کیفیت روایی و وجههی داستانپردازانهی اثر میشود. اتفاقها وارد مسیرهای غیرطبیعی میشوند و شخصیتها دور از منطق داستان، نتیجهی کارهای بد یا خوب خود را میبینند.
اما از طرف دیگر، اگر به شیوهی هیچکاک که میگوید «من داستان را یک بار میخوانم و اگر از فکر اصلی آن خوشم آمد، کتاب را بهکلی کنار میگذارم و شروع به آفرینش سینما میکنم» با این کتاب روبهرو شویم، یعنی همانطور که فیلمنامهنویس سریال، دیوید ای. کِلی با آن روبهرو شد، میبینیم رمان دروغها... دستمایههای لازم را برای تبدیل شدن به یک سریال تلویزیونی پروپیمان داشته است. خط داستانی اصلی در کنار نوع روایت جذاب آن (که تا اواخر ماجراها هویت قاتل و مقتول هردو پنهان میماند)، شخصیتهای زیادی که هرکدام قصهای گیرا دارند، نسبت مستقیم داستان با زندگی مدرن امروزی خانوادههای بچهدار، و تنشی که از روابط بچهها به جامعهی بزرگترها کشیده میشود و مانند گردباد ذرهذره قدرت میگیرد و همه را درگیر میکند، چیزهایی است که فیلمنامهنویس از قصهی خانم موریارتی وارد فیلمنامه کرده و سپس، با ایجاد تغییراتی بزرگ و کوچک هم در وقایع و شخصیتپردازیها و هم در نوع پایانبندی داستان، شروع به آفرینش متنی برای سینما/ تلویزیون کرده است. یک فیلمنامهی قابلاتکا که با حمایت و حضور ریس ویترسپون و نیکول کیدمن هم درمقام بازیگر و هم تهیهکننده، درکنار فیلمنامهای جذاب و خوبنوشتهشده، توانست کارگردانی در حد و اندازهی ژانـمارک واله کانادایی را جذب کند تا با دست باز و در طول پنج ماه، بهتنهایی تمام قسمتهای سریال را بسازد و فضاسازی و پرداخت منسجم بر تمام لحظههای سریال حاکم کند. نتیجهی نهایی، اثری است که بیشک بهعنوان یکی از نقاط اوج جریان جدید سریالسازی و البته کارنامهی حرفهای سازندگانش ماندگار خواهد شد.
دروغهای بزرگ کوچک مینیسریالی است برای آنها که فیلمها و سریالهای داستانگو را دوست دارند. شخصیتهای آن و مشکلات مبنایی که در زندگیهای خانوادگی، اجتماعی، نوع تربیت فرزند و اصلا در نگاهشان به زندگی دارند، بهراحتی فراموش نمیشود. فضای زنانهی سریال شاید به دل برخی تماشاگرها ننشیند، اما این فضا فقط در ظاهر است که توی چشم میزند. در باطن، زنها و مردها هرکدام متناسب با روحیات و تفاوتهای وجودی و البته جسمیشان، بدیها و (بهندرت) خوبیهایی دارند که در نگاهی کلی، در کنار هم به تعادل میرسند. البته به استثنا یکی از شخصیتها که برای فاش نشدن داستان، از او گذر میکنیم.
دروغهای بزرگ کوچک در سال ۲۰۱۷ در هفت قسمت از شبکهی اچ.بی. او پخش شد. اگرچه داستان در قسمت پایانی «ظاهرا» به سرانجام میرسد (ظاهرا چون در آخرین تصاویر معلوم میشود کارآگاه کماکان مظنونین را زیرنظر دارد)، اما در پی استقبال جهانی از این سریال، بحث ساخت فصل دوم آن مطرح شده است.