بیست و هشتم تیرماه 1387 بود که خسرو شکیبایی بازیگر معتبر سینمای ایران چشم از جهان فرو بست. مهران مدیری کارگردان سینمای ایران در یادداشتی که در کتاب خسرو شکیبایی از او منتشر شده، روایت جالبی را در مورد پیشنهادهایی که او به خسرو شکیبایی برای بازی در «پاورچین» و «مرد هزار چهره» داده بود، مطرح کرده است. مدیری نوشته که خسرو شکیبایی پس از نپذیرفتن بازی در این دو سریال به او گفت که من همیشه یک بازی به تو بدهکارم هستم.
مهران مدیری درباره بازیگر «خانه سبز» مینویسد: «از روزی که او را شناختم و از اولین باری که او را دیدم، حالش خوب نبود. اصولا هیچ وقت حالش خوب نبود. منظورم بدحالی جسمانیاش نیست. احساس خوشبختی درونی نداشت. از آن آدمهایی بود که ذات اندوه را در خود داشت. این در صدایش بود. در لحن گفتارش بود. در چشمانش بود و در حرکت دستانش. شاید با همین اندوه درون، احساس شادی داشت و با همین دلمشغولیهای درون، خودش را زنده نگه میداشت. دوست داشت تنها باشد. دوست داشت خلوت باشد دیگران را به خود راه نمیداد، هرگز نفهمیدم چه چیزی خوشحالش میکند و چه زمانی حالش خوب است.»
به گزاش برنا، مهران مدیری در ادامه این یادداشت آورده است: «برای بازی در «پاورچین» به او تلفن زدم. رفتم خانهاش و نشستیم به درد دل. در همه جای خانه بود. مسجمهاش، عکسهایش، نقاشیهایی که از چهره او کشیده بودند، جوایزی که گرفته بود. تصویر آدمهای مهمی که با او کار کرده بودند و نقطه درخشان کارنامهاش، هامون. همه جا پر از او بود و او غمگین. مثل کودکی بود که توسط خداوند تنبیه شده باشد. یک بغض نهفته که در گلوی او بود و نمیدانم چرا. گفت که میآید و در پاورچین بازی میکند. فردا به محل فیلمبرداری ما آمد و حرف زدیم. میدانستم که نمیآید. حوصله نداشت. حقیقت را نمیگفت که دل مرا نشکند. حوصله نداشت و رفت. چند سال گذشت.»
کارگردان «ساعت پنج عصر» همچنین مینویسد که مطمئن است روزی در بهشت با خسرو شکیبایی همکاری خواهد کرد : «برای بازی در «مرد هزار چهره» به او تلفن زدم و در یک روز برفی دوباره به محل فیلمبرداری ما آمد. غمگینتر، شکستهتر و بیحوصلهتر. باز هم میدانستم که نمیآید. با هم حرف زدیم. حوصله نداشت. باز هم نمیخواست که دل مرا بشکند. بهانه آورد و باز هم حوصله نداشت و رفت. نزدیک درب خروجی برگشت، مرا بوسید و گفت: من همیشه یک بازی به تو بدهکارم، و رفت، برای همیشه رفت. روزی که برای خاکسپاری رفتم، و هزاران نفر آمده بودند تا این پیکر غمگین را به خاک بسپارند و مردم فراوانی که دوستش داشتند و میگریستند و مردم فراوان دیگری که آمده بودند با هنرمندان مورد علاقهشان عکس بگیرند و عده فراوان هنرمندانی که سعی داشتند به دیگران بفهمانند که ما بیشتر از شما با ایشان دوست بودیم، و در این هیاهوی عظیم، آخرین جمله او را دوباره شنیدم که میگفت: من همیشه یک بازی به تو بدهکارم..... مطمئنم در بهشت، روزی با او کار خواهم کرد. احتمالا در یک تئاتر مشترک که آنجا دیگر، حوصله دارد، حالش خوب است و غمگین نیست.»
9412