آناتومی گری... از کجا شروع کنیم؟ از آغاز پخشاش در سال ۲۰۰۵ و اینکه در آن چند فصل اول چقدر سریال خوبی بود؟ یا از اینکه تماشای یک سریال پزشکی جذاب که روی وجههی «پزشکی» بودناش وقت میگذارد، چطور میتواند مخاطبی را درگير كند که هر روز خبر جدیدی از یک بیماری نادر یا اتفاق پزشکی عجیب میشنود؟ یا از اینکه چطور خانم شوندا رایمز، یکی از مشهورترین و حرفهایترین طراحان سریال توانسته در طول سیزده سال تماشاگران سریالش را حفظ کند حتی وقتی بیش از نيمي از شخصیتهایی که دنیای سریالش را بر مبناي حضورشان بنا کرده بود، حذف شدند؟
آناتومی گری [Grey’s Anatomy] وقتی شروع شد، فوقالعاده بود. فضای سرزندهای داشت، بامزه بود و درگیرکننده. ساختار سه ضلعی داشت که یک طرفش شخصیتهایی جوان و جاهطلب بودند که داشتند دوران تحصیل خود را در بخش جراحی بیمارستانی در سیاتل کامل میکردند، یک طرفش جراحهای آن بیمارستان که باید این انترنها را تعلیم میدادند، ضلع سوم هم بیمارانی که ماجرای بیماری و درگیری شخصیشان هم هر اپیزود را جذاب میکرد و هم تأثیری روی تصمیمگیریها و درک شخصیتهای اصلی از زندگی میگذاشت. زندگی دانشجوهای جوان و نسبتی که با اساتیدشان برقرار کردند همهی تمهایی را که تا الان در عالم داستان مطرح شده، در بر میگرفت: عشق، نفرت، رقابت، دوستی، خیانت، ریاکاری، از خود گذشتگی، دروغگویی، همدلی، خودخواهی، مرگ و... کاراکترها شخصیتپردازی کارشده و چندوجهی داشتند، قصههایی که برای بیماران نوشته میشد، پرداخت خوبی داشت و ترکیب منسجمی با زندگی شخصیتهای اصلی درست میکرد. روابط عاشقانهای که بین تعداد انبوهی از این شخصیتها (دانشجو با دانشجو، استاد با استاد و استاد با دانشجو) وجود داشت، درگیرکننده بود و گاهی پرتعلیق. به اینها اضافه کنید چیزی را که بسیاری سریال را فقط بهخاطر همان تماشا میکردند: انتخاب عالی موسیقی متن. در هر اپیزود، متناسب با اتفاقات و حالوهوا، سه چهار قطعه موسیقی از خوانندهها و گروههای مختلف پخش میشد که چنان روی فضای داستان و شخصیتها مینشست که از آن پس نمیشد آن موسیقی را گوش داد و یاد آناتومی گری نیفتاد.
اما بعد از حدود پنج فصل، کمتر نشانی از آن سرزندگی و بامزگی اولیهی سریال باقی ماند. دانشجوها بزرگ شدند و خودشان به درجهی استادی رسیدند، روابط عاشقانهشان بعد از تلاطمهای فراوان بالاخره به سرانجامی تلخ یا شیرین رسید، و رفتهرفته تعداد زیادی از شخصیتهای اصلی، صحنه را ترک کردند و با رفتنشان، سریال از رمق افتاد. شاید اگر هر طراح سریال دیگری بهجز شوندا رایمز بود، در این مرحله برنامهای میچید تا ظرف یکی دو فصل، داستان را جمع کند و آناتومی گری را به پایان برساند. اما رایمز نهتنها این کار را نکرد، بلکه میشود گفت مسیر برعکس را انتخاب کرد و طی چند مرحله، فوجفوج شخصیت تازه به داستانش اضافه کرد. دانشجوهای جدید آمدند تا زیر دست دانشجوهای قبلی که حالا جراح شده بودند، تعلیم ببینند و به این ترتیب، دوباره همان نوع روابط پیچیده و عاشقانه بین شخصیتهای قدیمی و جدید شکل گرفت. مسیر انتخابی رایمز جواب داد و آناتومی گری اگرچه دیگر کیفیت سابق را بهدست نیاورد، اما توانست مخاطباش را حفظ کند و ثابتقدم به راهش ادامه دهد. در این سیزده سال، روند حذف شخصیتهای اصلی و آمدن شخصیتهای جدید بارها تکرار شده و حالا آنقدر جا افتاده که حتی میشود تصور کرد که آناتومی گری طولانیترین سریال تاریخ تلویزیون شود! یعنی اگر مثلا ده سال دیگر، در فصل بیست و سوم، شخصیت اصلیِ اصلی، یعنی مردیت گری هم برود (یا بمیرد، چون سازندگان سریال اغلب اوقات وقتی میخواهند یکی از شخصیتهای اصلی را حذف کنند، داستانی تراژیک و پر خون و اشک برایش مینویسند تا خاطرهاش برای همیشه در ذهن تماشاگر بینوا بماند)، یکی از بچههایش میتواند بهعنوان دانشجوی پزشکی وارد بیمارستان شود و داستان ادامه پیدا کند! اما مطمئن باشید، تا وقتی شوندا رایمز پشت سریال باشد، این شخصیتهای جدید به شکلی پرداخت میشوند و در تاروپود قصهی اصلی تنیده میشوند که جذابیتشان برای مخاطب حفظ شود.
آناتومی گری تاکنون در سیزده فصل شامل دویست و نود و سه اپیزود نمایش داده شده است. پخش فصل چهاردهم آن ماه آینده آغاز خواهد شد.